کریم که صحنه را مناسب دید توجه شاه و صاحب اختیار و همراهان را به خود جلب کرد و با حرکات مضحک و خنده آور گفت:
آ الاغ! کتکت زدم رد نشدی ؛ التماست کردم رد نشدی؛ فحشت دادم بازم رد نشدی؛ از من دیگه کاری بر نمی آد ؛ رد میشی صاحب اختیاری! رد هم نمیشی صاحب اختیاری!
وقتی حرف کریم تمام شد مثل اینکه بمبی بزمین خورد و انفجاری صورت گرفت زیرا یکمرتبه شاه که از چند دقیقه قبل مستعد خنده بود بخنده در آمد و همراهان نیز به پیروی از شاه اختیار از کفشان بدر شد و شروع کردن به قهقهه و خنده سر دادن.
در این میان تنها صاحب اختیار بود که از شدت خشم لب بدندان می گزید و پای بر زمین می کوفت.
ناصرالدین شاه با دیدن این وضع گفت: صاحب اختیار مثل اینکه هنوز خر کریم را نعل نکرده ای؟!
صاحب اختیار که متوجه منظور شاه شده بود گفت: قربان کریم دیگر چیزی برای من باقی نگذارد.من پس از این با چه رویی در میان مردم ظاهر شوم؟
ناصرالدین شاه لبخند پرمعنائی زد و گفت: تو باید او را راضی کنی!
یعنی به طور وضوح داشت به او میگفت که باید سبیل کریم را چرب کنی تا دست از سرت بردارد!
کریم شیره ای علیرغم تاکید شاه تصمیم گرفته بود یکبار دیگر حساب صاحب اختیار را بگیرد و او را از اوج غرور و بی اعتنایی پایین بیاورد
روزی که شاه باتفاق ملتزمین رکاب ازجمله صاحب اختیار از کاخ صاحبقرانیه نیاوران بشهر باز میگشت کریم را دید که با خرکی لنگ و بیمار مشغول آمدن بود
خر کریم قدرت راه رفتن نداشت و دو قدم دیگر برداشت و ناگهان بر روی زمین غلتید!
ناصرالدین شاه از کریم پرسید که این چه مسخره بازی است که در آورده ای؟!
کریم با مشاهده شاه تبسمی کرد و گفت:
قبله عالم به سلامت باشد؛ میخواستم با این خر به حضور برسم که خر وسط راه از پا در آمد!
کریم بعد از ادای این حرف رو به الاغ بینوا کرد و گفت:
آقا خره چه میگویی؟! اگر با من به نیاوران میایی صاحب اختیاری! اگر همینجا حضور اعلیحضرت میمانی صاحب اختیاری! اگر بطویله میروی صاحب اختیاری! اگر هم میمیری بجهنم خودت میدانی و صاحب اختیاری!....
کریم که از سکوت خر ظاهرا عصبانی به نظر میرسید گفت:
عجب خر نفهمیه!...آخه جواب بده و مرا راحت کن!...حرف نمیزنی؟!...باشه باز هم صاحب اختیاری!!
بر اثر این شوخی همه رجال زدند زیر خنده؛ ناصرالدین شاه هم با وجود احترامی که برای صاحب اختیار قائل بود نتوانست از خنده خودداری کند!
صاحب اختیار از شدت شرم سرخ شده بود و هاج و واج مانده بود!
کریم شیره ای پشتکار عجیبی در گرفتن حق و حساب از آدمهای ناخن خشک و خسیس داشت به همین دلیل روزی که صاحب اختیار جشن مفصلی در خانه اش تدارک دیده بود با خرش به سوی خانه او روانه شد.
همانگونه که سوار بر خرش بود خود را دور از چشم خدم و حشم خانه به پشت اطاق پذیرایی رساند و خود وارد اطاق شد و در را هم باز گذاشت به قسمی که از داخل اتاق هیکل بزرگ و بدریخت خر او را همه ببینند!
یک مرتبه حضار متوجه حضور کریم شدند و او هم از فرصت استفاده کرد و رو به خره گفت:
آقا خره!...اینجا هیچ فرقی با خانه خودت نداره!....خواهش میکنم رو در بایستی را کنار بگذار و هر چی دلت میخواهد بخور!...جو بخوری صاحب اختیاری!...نخوری صاحب اختیاری!....میخواهی وارد اطاق بشی و کنار صاحب خونه بشینی صاحب اختیاری!....میخواهی بطویله خودت هم برگردی صاحب اختیاری!..
ناگهان رنگ از روی صاحب اختیار پرید و جلوی آن همه از رجال مملکتی و بزرگان سر را بزیر افکند ...خنده و قهقهه مهمانا مزید بر شرمندگی او شد
کریم که اوضاع را اینگونه دید فرصت را غنیمت شمرده و زد بچاک!
خسته شدید؟...آره والا...منم خسته شدم...آخرشه....داره نتیجه میده!
پس از رفتن میهمانها صاحب اختیار یکی از نوکرانش را بدنبال کریم فرستاد و وقتی او آمد گفت:
آخه مومن خدا این چه طرز شوخی کردن است؟ تو که دیگر آبرو و حیثیتی برای من باقی نگذاشتی! کی میخواهی دست از سر ما برداری؟!...الان نزدیک به بیست ساله که جلوی شاه و بزرگان آبروی مرا میبری ...مگر من چه هیزم تری به تو فروخته ام؟!
کریم شیره ای که صاحب اختیار را نرم میدید با خنده گفت:
قربان من تقصیری ندارم شما خودتان سرسختی می کنید!
پس از این گفتگوی مختصر صاحب اختیار از در آشتی در آمد و دستور داد کیسه ای پر از اشرفی باو دادند و از همین جا بود که کریم دیگر احترام صاحب اختیار را که مردی هشتاد ساله و وطن پرست بود نگه داشت.
چون مدتی از این جریان گذشت و کریم دیگر سروقت صاحب اختیار نرفت و کسی هم از ماجرای شوخی آخر اطلاع نداشت همه حیرون مانده بودند که چه شد که کریم دیگر با صاحب اختیار کاری ندارد؟!
ولی وقتی شنیدند که صاحب اختیار سبیل کریم را چرب کرده همه از تعجب دهانشان باز ماند زیرا با خلق و خویی که صاحب اختیار داشت امکان نداشت که مغلوب متلک های کریم بشود و چیزی به او بدهد!
و شکست صاحب اختیار پیروزی بزرگی برای کریم شیره ای بود.